تاتی تاتی
یه روز خوب خدا سپهر بلند شد از جا جیغ می زد ومی خندید او شروع کرد به تاتا می خورد زمین پا می شد سپهر خسته نمی شد می افتاد و می خندید دوباره سرپا می شد مامان جون مهربون با با بالب خندون کف زدن های اونا &n...
نویسنده :
مامانی
23:40
حاضرجوابی
سپهر در حال خرابکاری من:نکن پسرم سپهر:بد من :خودت بدی سپهر:توبد توبد عموعلی:توبد سپهر:بچه بد تو بد عموعلی :توبد سپهر:باباته من: عموعلی: باباحمید: سپهر: ...
مسافرت مادروپسری
پسرنازم من وشما واسه اولین بار به یک سفر نه چندان کوتاه رفتیم که خیلی هم بهمون خوش گذشت .از اونجایی که بابایی نمی تونست مرخصی بگیره من وشما به دعوت عمه صدیق وعموعلی با قطار رفتیم تهران خونه عمه البته عمو وحید هم باهامون اومد توی مسافرت شما خیلی پسرخوبی بودی واصلا اذیت نکردی بقیه مسافرت به روایت تصویر: &...
نویسنده :
مامانی
17:51